سلام به همگی...
یه سلام بهاری به همه دوستا
میدونم خیلی دیر کردم ...میدونم خیلی چیزا رو جا انداختم....
میدونم...میدونم.....کتک کاری نکنین!
ولی خب مگس هم بعد یه ربع ویز ویز کردن نیاز به مرخصی داره...دیگه....(بلا تشبیه!)
خب اول از همه عیدتون مبارک....ایشالله سال خووبی داشته باشین!
بعدشم اینکه وبلاگمون 2ساله شد....دس....دس.....دس ....رقص....نه!نه!هیچی!
بریم سراغ پست جدید:
نمایشگاه
نمی دونم چه فکری کرده بودیم که چند روز بسط نشستیم دفتر که:
- خانووووووووووم ببینین چقد انتظامات نمایشگاه برازنده ماست!تو رو خدا نگاه.....
-شما؟!انتظامات؟!
خب البته حق هم داشتن ، هرکس در لحظه اول که اینو میشنید یه یک ربعی به ما نگاه میکرد و میخندید و بعد میگفت: شما و انتظامات؟اخه یکی باید شما رو کنترل کنه!
خلاصه زاکان لطف داریدی(ترجمه: بچه ها لطف دارن!)
و بلاخره شایسته سالاری در مرکز سبب این شد که ما بشیم انتظامات و تدارکات نمایشگاه!
خب نیاز بود که ما رو با یکسری وظایف از پیش تعیین شده آشنا کنن دیگه
این بود که تصمیم گرفتن یه روزی خیر باشد برامون جلسه بزارن!
- خب بچه ها ..................................................(2ساعت بعد!)
اینم از وظایفتون:
(به دلیل حفظ آبرو از شرح آن در اماکن عمومی معذوریم)
حسابی از کت و کول افتادیم....ولی اه بر زبان نیاودیم (اره جوون پسر همسایمون!)
تو خونه ، خونوادگی بسیج میشدن تا ما رو مشت و مال بدن.....
توی کارای تدارکات منو منگنه و دیوارای مدرسه کلی با هم خاطره کسب کردیم
مگه شونه و بازو موند برام؟! چند کیلو هم از دوستان قرض کردم آب کردم!!!
یادش بخیر این منگنه هم واسه خودش خاطراتی داشت......
نام: نخودی
معروف به: نخودی کج دست!
جرم: منگنه دزدی،حمل قیچی و قاچاق سوزن در محیط مقدس مدرسه!
عکس متهم!!!
(یه روز که ما مشغول فعالییت بودیم....)
دفتر دار مدرسه( مامور پرونده های راکد!): سلام بچه ها خسته نباشید ...من یه قیچی داشتم.....توسی بود
ما: نه.....نه
- چرا داشتم ....اها اونا.....
- نه...نه......!!!
- چرا اون قیچی منه....
- ا؟
- آره...کی اونو از رو میز من برداشت؟
- کی؟ ما؟؟؟!نه...نه ...نه
خب البته نخودی به کارش وارده!!!
کم خرابکاری هم به بار نیاوردیم
من و ژولی !!
تموم لوله های مدرسه رو با اسپره رنگ کردیم....خب اینم یه تفریحیه دیگه!!!
در همین حین....
چندتا سال اولی: ا...ا شما دارین چیکار میکنین؟چرا در و دیوار مدرسه رو با رنگ خراب کردین؟!
- نه عزیزم تو هنوز فنچی نمیفهمی!...این کار ما طرحی در جهت شاداب سازی فضای مدرسه اس!
(همون چندتای اولی!): ا...چه جالب میدین، ما هم رنگ کنیم؟!
ژولی: دخترم بابایی برو سر کلاست تا نیومدم صورتتو از شرق به غرب نوازش نکردم!
خلاصه همه چیو که نمیشه تعریف کرد!!!(استرس......!!!)
جاتون خالی یه روز دور هم ناهار ساندویچ خوردیم!!!
عجب ناهاری شده بودا.....به قول ژولی، اینا حالا تا حال ما رو بهم نزنن ول نمیکنن!
یکی از بچه ها با کلی سانسور داش تعریف میکرد:
اره دیگه خلاصه حالم بد شد.....چیز شد یهو.....گلاب به روتون جاتون خالی شکوفه زدم!
غالیله: ا....استفراغ زدی؟!
حالا وسط ناهار!
مگه گذاشتن غذا از گلوی بی صاحاب پایین بره؟!
هنوز اخرین لقمه با معده ملاقات نکرده بود که ندا امد:
خب بچه ها...نوش جوووون با توکل بر خدا شروع کنین ادامه کار!
- کار؟
- اره...کف سالن خیلی کثیفه! بی زحمت.....
اونروز تا ساعت 6مدرسه موندیم.....
با اون همه کار سنگین دیگه واسه خودمون پهلووونی شدیم!
البته میدونین که ما فقط و فقط واسه دل خودمون داشتیم جووون میکندیم!
خب در تمام این مدت ما یک چشم انداز داشتیم به روزهای آتی!!!
خلاصه نمایشگاه با رشادت ها و فداکاری ها و از جان گذشتگی های ما آماده شد!!
درسته که این بین خیلی ها به ما امید میدادن
ولی خب از اونجایی که ما انسانهای انتقاد پذیری هستیم با داد و فریاد پاسخگوو بودیم!
خاطرات خووبی بود....چون روزای خوبی گذشت....چون همه با هم بوودیم!
خلاصه جا داره به همگی بگیم خسته نباشید..............